ابزار وبمستر

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان جن
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  لوگوی دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 485116
کل یادداشتها ها : 36

نوشته شده در تاریخ 93/3/23 ساعت 12:14 ص توسط حسین شمخالی


این حکایت از دی ماه سال 1391 آغاز شد» مهدی عباسی « ...ده ساله، دانش آموز کلاس چهارم دبستان، در منطقه دستگرد قداره  از توابع شهرستان خمینی شهر است که تا اصفهان پنج کیلومتر فاصله دارد. پدرش کارمند یکی از هتل های اصفهان است و خانوادهاو شامل پنج نفر است. در انتهای کوچه بن بست ، خانه ای قرار دارد که معمولا در آ نجا گوسفند نذری قربانی می کنند و خون رویدیوار می مالند تا ارواح خبیثه! از آنجا فاصله بگیرند. در خانه شیشه های شکسته می بینید که روی بعضی از پنجره ها پارچه وپلاستیک کشیده شده!!! اما اتفاقات دی ماه چیست؟؟؟»!. هر کجا قدم می گذارم، شیشه ها از داخل شروع به شکستن می کند « : مهدی می گوید91 شیشه از منزل ما ، در یک لحظه شکست و به علت سرمای زیاد، خانواده را به منزل همسایه بردم، اما شیشه « : پدرش می گویدابتدا فکر کردم کسی با ما دشمن و قصد جان ما را دارد، از این رو به پلیس 993 خبر دادم، آنها که آمدند .» های آن ها هم شکستتحقیق کردند اما چیزی دستگیرشان نشد. پس از سه روز تصادفاً مهدی را به خانه خاله اش فرستادم. یک ساعت بعد تماس گرفتند و«: دیگر بر این باور شدم که این موضوع به مهدی ارتباط دارد. او می گوید ». شیشه های خانه ما خود به خود شکسته است «: گفتنداین اتفاقات در مدرسه مهدی نیز اتفاق افتاده است. شیشه آبدارخانه .» تمام این حادثه ها بین ساعت هفت صبح تا نه شب واقع می شودوقتی شیشه های کلاس شکست و فرو ریخت، من دو نفر از همکلاسی «: و بسیاری از کلاسها شکسته شد....مدیر مدرسه می گویدهای مهدی را مامور کردم تا تمام حرکات اورا زیر نظر داشته باشند و چشم از او برندارند. پس از آنکه زنگ اول کلاس به صدا درآمدو آخرین معلم قصد خروج از آبدارخانه را داشت شیشه ها از داخل شکستند و فرو ریختند و یک تکه سنگ قرنیز بزرگ وارد لولهاین نقل مکان ها فایده ای ندارد، ما سه بار نقل مکان کرده ایم « : خانواده مهدی نقل مکان کردند اما پدرش می گوید »... بخاری شد»... اما باز هم شیشه ها ی خانه در امان نیستندآنها پنج نفرند، دوستان من هستند، لباس سیاه می پوشند، مثل ما انسان ها هستند، البته من واضح نمی توانم « : مهدی می گویدصورتشان را ببینم، اما یک تفاوت دارند که پاهایشان مانند بز یا گوسفند سم دارد. آنها با من دوست هستند ، اما اگر حرف هایشان را»... گوش نکنم، اذیتم می کنند، دفعه اول با سنگ مرا زدند که بابا مرا به دکتر بردحسین آقا به «: پدرش می گوید: دختر کوچکم را به دکتر برده و در حال بازگشت بودم که داخل کوچه مان ، همسایه ها به من گفتندسراسیمه به خانه رفتم دیدم مهدی داخل خانه »! خانه نرو! چون به خانه ات سنگ پرت می کنند و تمام شیشه های منزل شکسته استالان شیشه های آینه بغل «: یک روز یادم می آید که در ماشین پدر خانمم نشسته بودیم مهدی به ما گفت »... است و معده اش را گرفتهو همان موقع شکست.آنها همه جا دنبالش هستند. » می شکنداز شب اول که آن ها شیشه های خانه ی مارا شکستند ، من با آنها دوست شدم، آنها چشم مرا می بندند و به این « : مهدی می گوید»... ور و آن ور می برند،همین.» مهدی گاهی اوقات به ما می گوید ، امشب پنج تا مهمان دارم، آنها عدس پلو دوست دارند «: مادرش می گوید». دوستانم به من می گویند در را ببندم « : غذا برای پنج نفر سر سفره گذاشتیم و او به ما گفتما صدای قاشق و چنگال را می شنیدیم و پس از مدتی که در باز شد،دیدم در ظرف غذا چیزی باقی نمانده.دونفرشان سن زیادی دارند، یکی شان 9233 و دیگری که با من خیلی صمیمی است 133 سال دارد و نامش «: مهدی می گوید»... بگویید » الجن « است.آنها به من می گفتند ما جن هستیم.اما نام مارا جن صدا نزنید بلکه به ما » زقیه «چیزی که تا کنون مشخص است ،این است که این پسر با موجوداتی به نام جن در ارتباط است، او آنها را می بیند اما کسی به جز اوقادر نیست آنها را ببیند . در حال حاضر به گفته پدر وی چنده است که آنهامهدی ندارند و با مهدی راه آمده اند، حتی اگر مهدی حرفآنها را گوش نکند دیگر شیشه ها را نمی شکنند








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ